برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 30 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 15:13 نویسنده amir |

 

 

امشب نمی دانم

چرا این چنین گنگ و مبهوتم

نمی دانم در این خلوت

چرا بیهوده سر در گریبانم

نمی دانم که آیا فرصتی دارم

برای زندگی کردن

برای عشق ورزیدن

مجالی یا فرصتی دارم

که بار دیگر تو را در آغوش بفشارم

از لبت دزدانه بوسه برگیرم

و با چشمان زیبایت

که زیبایی هفت آسمان در آن نهفته

دوباره راز دل را بازگویم

سخنها بازگویم از دل شوریده ام

از دل سرگشته و پریشانم

نمی دانم نمی دانم نمی دانم
[Web] -

برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 30 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 15:11 نویسنده amir |

چند روزی میشه یه صدایی توی گوشم میپیچه

اره یه صدای اشنا اشناتر از خودم به خودم

صدایی که قبلا خیلی میشنیدم ولی.....

صدایی که باهاش اروم میشم

صدای تو

صدای تو که میگی هنوزم دوستم داری


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 21:56 نویسنده محیا |

ز کوچه غم که گذشتم دری به روی من باز شد. بهم گفت برای عبور باید از داخل من رد بشی . روی در نوشته بود عذاب بعدی . با ترس و تردید رفتم داخل و از در رد شدم . به سیاهی رسیدم گفت باید درونت مثل من بشه گفتم چرا گفت سوال نپرس گفتم باشه . به تنهایی رسیدم گفت باید همدم من بشی گفتم نه من از تنهایی متنفرم بهم گفت اگر همدم من نشی زندگی کسی دیگر رو خراب میکنم گفتم باشه همدم تو میشم . از همه و همه که گذشتم به تو رسیدم و تو بهم گفتی سلام بنده من خوش امدی اینا همه ازمونی بود که تو امتحان بشی گفتم خدایا چرا ؟ گفتی چی چرا ؟ گفتم چرا من ؟ چرا سیاهی ؟ چرا تنهایی ؟ چرا عذاب ؟ چرا غم ؟ چرا چرا چرا چرا .................


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 21:39 نویسنده محیا |

برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم ، من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم ، ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن ، نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن .


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 21:12 نویسنده محیا |

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!



برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ جمعه 28 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 20:56 نویسنده محیا |

نامه های زیادی برایت نوشته ام

زیر خیسی چشمانم تمام صفحات آن خیس شده است

 

هر بار می نویسم و می خوانم برایت

اما نمی دانم چرا خداوندا صدایم سکوت دارد

یا خداوندا خواسته های من و آررزوهای من به گوشت نمی سد

 

مگر صدای قلب تپیده شده را نمی شوی

 

که فریاد مرا از میان خط خط نوشته هایم نمی شنوی

 

خداوندا فریاد می زنم برای اینکه جز تو کسی نیست

 

خداوندا ساختن از آن توست

پس بساز برای ما!٬٬٬


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 21:35 نویسنده محیا |

تمام سهم من از دنیای تو

 

جز غم و اندوه و باورهای خیالی چیزی نبود

 

پس خداوندا سهم من از شادیهایت کجاست؟


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 21:30 نویسنده محیا |


من ، امیدی را در خود باور ساخته ام

تار و پودرش را ، با عشق تو پرداخته ام

مثل تابیدن مهری در دل

مثل جوشیدن شعری از جان

مثل بالیدن عطری در گل

جریان خواهم یافت

راه خواهم افتاد

باز از ریشه به برگ

باز ، از "بود"  به  "هست"

باز ، از خاموشی تا فریاد

دوســــــــــــتدارم عــــــــــشق  مـــــــــــــــن


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 15:7 نویسنده |


این احساسی که من دارم

شبیهِ بغضِ چشماته

که هر موقع که نیستی تو

شبیهِ سایه همراته

این احساسی که من دارم

اگرچه خیلی غمگینه

ولی وقتی تو رویامی

به قلبم خیلی می شینه

این احساسی که من دارم

فقط دوست داشتن محضه

دل عاشق به یادت هست

توی هر جا و هر لحظه

این احساسی که من دارم

مرور عشق دیروزه

که بعد از رفتنت بازم

برام انگار مرموزه

این احساسی که من دارم

از احساس تو لبریزه

که این روزای عمر من

برام شبهای پاییزه

این احساسی که من دارم

فقط شوق تورو داره

از اون وقتی که تو رفتی

دو چشمم اشک میباره


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ شنبه 27 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 15:4 نویسنده |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد