|
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم |
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم |
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم |
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی |
و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم |
ولی اکنون می خندم آری میخندم به |
تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم |
هیچ وقت کسی رو به انجام کاری که نکرده مقصرنکن شاید تو اشتباه قضاوت کرده باشی شاید به ظاهر ناراحت نشده،اما تو از دل اون چه چقدر باخبری؟؟؟؟؟؟
دخترک رفت زیر لب این را میگفت:او یقینا پی معشوق خود
میاید.پسرک ماند ولی زیر لبش زمزمه بود:مطمئنا که پشیمان
شده برمیگردد....عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز.
مترسک را دار زدن به جرم دوستی با پرنده....
که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته
باشد راست میگفتی که اینجا قحطی عاطفه
است...
من دلــم می خواهـد ساعتــی غــرق درونـــم باشــــم!!! عاری از عاطفـــه ها... تهی از مــوج و ســرابـــــ... دورتــر از رفقــا... خالــی از هرچه فــراق!! من نه عــاشـــق هستـــم ؛ و نه محتــاج نـگاهی که بلــغــزد بـــر من... من دلــــم تــنــــگـــــ خـــودمــ گشـتـه و بس...!